دسیسه‌ای برای بدنامی و تسویه یک خلبان

0
(0)


به گزارش ایسنا، سرتیپ خلبان غفور جدیدی در 26 آبان 59 به شهادت رسید. پیکر پاک خلبان شهید سرتیپ غفور جدیدی با یک فروند هواپیمای C 130 از بوشهر به تهران و از آنجا به تبریز منتقل شد و در آنجا بود که وصیت شد. این شهید بزرگوار قرائت شد که در بخشی از آن نوشته شده بود: «دوست دارم پرچم ایران بر کفنم باشد».

گفور جدی اردبیلی در سال 1324 در شهر اردبیل به دنیا آمد. او سومین فرزند خانواده بود. در سال 1346 برای گذراندن دوره آموزشی خلبانی به نیروی هوایی پیوست. دوره آموزش پرواز غفور در تهران دو سال به طول انجامید و در این مدت وی تجربه پرواز با هواپیماهای تک موتوره در فرودگاه کالامرغی را داشت و در سال 1348 به همراه گروه دوم دانشجویان به آمریکا اعزام شد و برای تکمیل دوره خلبانی خود در این فرودگاه به آمریکا سفر کرد. کشور.

ورود غفور به آمریکا

با آمدن غفور به آمریکا، فصل جدیدی از زندگی او آغاز شد، به گونه ای که پس از حدود دو سال و در اوایل دهه 1350 که دوره آموزشی او به پایان رسید، همه را شگفت زده کرد. غفور با مهارتی مثال زدنی پرواز کرد و بارها توانست از استادان خود پیشی بگیرد و توانایی خود را در خلبانی هواپیما در مقابل استادان آمریکایی به نمایش بگذارد. سرانجام در همان زمان توانست از ایالات متحده آمریکا گواهینامه خلبانی بگیرد.

نیروی هوایی آمریکا نمی خواست خلبان باتجربه ای چون غفور جدید را از دست بدهد، دست به کار شدند و با مکاتبه با نیروی هوایی ایران رضایت آنها را برای جذب و بکارگیری غفور جدید در نیروی هوایی آمریکا جلب کردند.

“من فرزندم را برای کشورم بزرگ کردم”

یکی از نمایندگان نیروی هوایی آمریکا در گفتگو با خانواده غفور از پدرش پرسید که به آمریکایی ها گفت: من فرزندم را برای کشورم بزرگ کردم. بدین ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز رسیده و شاگرد یکم آمریکا شده بود به ایران بازگشت و خود را به عنوان فرمانده پایگاه یکم شکاری تهران معرفی کرد.

از آنجایی که او گواهینامه خلبانی خود را با نمره عالی گرفته بود، در انتخاب هواپیمای مورد نظر برای پرواز آزاد بود و غفور هواپیمای “F4” را انتخاب کرد. از آنجایی که این جنگنده در آن زمان فقط در تهران و شیراز فعالیت می کرد، به شیراز نیز منتقل شد و در گردان 72 تاکتیکی شیراز که سردار سرتیپ جواد فکوری هدایت آن را بر عهده داشت، شروع به پرواز هواپیمای «اف 4» کرد.

گفور جدی با ورود به شیراز مانند سایر خلبانان به تمرینات، پروازهای آزمایشی و تاکتیکی خود ادامه داد، اما وقت آن بود که شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نشان دهد. در 23 اردیبهشت 1352 ستوان یکم گفور جدی خود را برای پرواز آزمایشی آماده کرد. به محض بستن چرخ ها متوجه لرزش خفیفی در هواپیما می شود که به اعتقاد او این لرزش ناشی از گرداب های به جا مانده از جنگنده های جلو است.

نجات هواپیمای در حال سقوط

روی همان اصل توجهی نمی کند، اما به محض اینکه هواپیما را از حالت پس سوز خارج می کند، لرزش ها نه تنها کم نمی شود، بلکه بر شدت آن افزوده می شود. بعد از کمتر از یک دقیقه تمام چراغ های قرمز داخل کابین شروع به چشمک زدن کردند که همگی نشان دهنده نقص فنی هواپیما بود، اما غفور نمی دانست هواپیما چه مشکلی دارد و کدام سیستم مشکل دارد.

در همین حین هواپیما به شدت تکان می خورد و با زاویه بالا شروع به بالا رفتن می کند. جدی ستوان سعی می کند به هر طریق ممکن هواپیما را از این حالت خارج کند. غفور هر چقدر هم که بخواهد چوب کنترل هواپیما را به جلو هل دهد، ناکام می ماند، در این مبارزه موتور جنگنده متوقف می شود و هواپیما شروع به کاهش ارتفاع می کند.

ستوان جدی بلافاصله با هماهنگی خلبان کابین عقب اهرم خروج اضطراری را فعال می کند و خلبان کابین عقب موفق می شود از هواپیما خارج شود و با کمک چتر نجات به سلامت به زمین برسد اما قهرمان اردبیلی قصد خروج از هواپیما را ندارد. سطح.

غفور مصمم است به هر وسیله ممکن هواپیما را نجات دهد. تلاش های او نتیجه می دهد و در نهایت موفق می شود کنترل جنگنده سرکش را به دست بگیرد. او بلافاصله به پایگاه رفت که ناگهان هواپیما دوباره شروع به لرزیدن کرد، اما این بار توانست کنترل جنگنده را در دست گرفته و آن را روی باند فرود آورد.

شجاعت و شجاعت مثال زدنی که ستوان جدی در این پرواز برای نجات یک هواپیمای چند میلیون دلاری به خرج داد، باعث شد که وی به دریافت ترفیع افتخار کند.

غفور جدی در مراسم تشویق خود موفقیت خود را ناشی از یاد خدا، حفظ خونسردی و رعایت دقیق دستورات پروازی دانست. برای قدردانی از این رشادت، نیروی هوایی خلبان خود را با مرخصی تشویقی سه ماهه به آمریکا اعزام کرد.

سومین حضور غفور جدی در آمریکا

ستوان غفور جدی پس از بازگشت از آمریکا به پایگاه همدان منتقل شد و تا شهریور 1355 در آن پایگاه به خدمت ادامه داد تا اینکه در این ماه نیروی هوایی نام وی را در لیست اعزام به آمریکا برای دوره امنیت پرواز قرار داد. جدی برای سومین بار در آذر 1355 به آمریکا رفت.

گفور این دوره را با موفقیت کامل گذراند و در مرداد 1356 به ایران بازگشت و پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا به پایگاه شکاری بوشهر منتقل می شود. این آخرین پایگاهی بود که این خلبان شجاع در آن خدمت می کرد.

غفور پس از پیروزی انقلاب به عنوان استاد خلبان و مربی هواپیمای F4 در پایگاه بوشهر مشغول به کار شد. همه چیز طبق روال عادی پیش می رفت و غفور تا اوایل سال 59 به عنوان فرمانده بازرسی پرواز و حراست پایگاه به وظایف خود عمل می کرد.

توطئه برای بدنام کردن گفور جدی

دست توطئه گران با بدنامی غفور بسته بود و با توجه به شرایط حاکم بر نیروی هوایی در اثر انقلاب، برخی عوامل فرصت طلب سعی در تسویه حساب شخصی خود داشتند و همین امر باعث شد که اوضاع برای غفور خوب پیش نرود و نام او ناخواسته بر سر زبان ها بیفتد. لیست خلبانانی که باید توسط نیروی هوایی پاکسازی شوند. غفور با دلی سنگین شروع به اسکان نیروی هوایی کرد و عراق در آخرین مرحله استقرار خود از زمین و هوا به ایران حمله کرد.

با شروع جنگ تحمیلی، غفور تصمیم گرفت برای بازگشت به نیروی هوایی داوطلب شود، اما برخی خائنان او را تشویق به خروج از ایران کردند که غفور در پاسخ گفت: این همه پول برای تفریح ​​ما در زمان صلح خرج نشده است، ما برای چنین چیزی هستیم. روزها “ما آموزش دیده ایم.”
ستوان غفور جدایی به شدت به دفتر فرماندهی قرارگاه مرحوم سرتیپ مهدی دادپی می‌رود و می‌گوید:

«اکنون زمان پاسخگویی به هزینه هایی است که برای من انجام شده است. من می خواهم بجنگم برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا خواهد افتاد. من به کشورم بدهی دارم که باید بپردازم. من هم نمره ام را نمی خواهم، فقط می خواهم دعوا کنم. من نمی توانم دوستانم را تنها بگذارم.”

مرحوم دادپی درخواست غفور را پذیرفت و با سردار سرتیپ جواد فکوری فرمانده سپاه شهدا تماس گرفت و وی نیز با درخواست غفور موافقت کرد و دستور داد تا درجات وی را اعاده کنند. غفور راضی از دستور فرمانده و خشمگین از دشمن بعثی از خانواده خود طلب آمرزش می کند.

آماده شدن برای ملاقات با مادر/تکمیل یک ماموریت

آبان ماه به نیمه رسیده و مادر برای دوری از فرزندش بی تاب است اما غفور در این شرایط بحرانی نتوانست مدت زیادی پایگاه را ترک کند و در نهایت مادر از اردبیل به تهران می آید و غفور نیز برای از سرگیری جلسات به تهران سفر می کند. .

کارت مرخصی غفور برای هفدهم آبان ماه سال 59 صادر می شود و غفوری شاد و مشتاق وسایل خود را برای یک سفر شبانه برای دیدار مادرش آماده می کند. صبح روز هفدهم نام او در کابین خلبان است. غفور دو پرواز عملیاتی انجام می دهد و سپس برای سفر به تهران با دوستانش خداحافظی می کند، اما در همان زمان از یک مأموریت مهم برون مرزی مطلع می شود.

محاصره آبادان کامل شده و احتمال سقوط آبادان نیز وجود دارد. نیروهای دشمن در نزدیکی بصره مستقر هستند و قصد دارند از همین محور از مرزهای ایران عبور کنند. گفور به آشیانه می رود و روی پله های هواپیما قدم می گذارد، اما انگار چیزی را فراموش کرده است. برمی گردد و به سمت سربازی می رود که بیرون آشیانه ایستاده است. او را در آغوش می گیرد و از او طلب آمرزش می کند و ساعت و گردن بند خود را به نام خدا به سرباز می دهد که هرگز آن را بر نمی دارد.

سومین پرواز رزمی غفوردر در آن روز انجام می شود. دو فروند فانتوم مسلح یکی با خلبانی سرهنگ اصغر سپیدموی آذر و دستیار ستوان اعظمی و دیگری با خلبانی سرهنگ گفور جدی و با کمک ستوان خلجی در باند فرودگاه قرار می گیرند.

با کاهش ارتفاع، رزمندگان از جنوب خرمشهر و از سمت چپ فاو وارد خاک عراق شده و به سمت بصره حرکت کردند اما در طول مسیر هیچ نیرویی مشاهده نشد. رزمندگان با رسیدن به بصره به سمت راست به سمت مرزهای ایران پیچیدند. در همان زمان، غفور نخلستانی را در نزدیکی بصره مشاهده کرد که در آن تعدادی از مدافعان نقاب پوشیده شده بودند.

خلبانان با دقت بیشتری حدود 40 تانک را مشاهده کردند که کاملاً استتار شده بود و لوله های آنها به گونه ای مبدل شده بود که شبیه دودکش خانه های روستایی بود. هواپیمای شماره یک، خلبان سفید، رادیوها، از من دور شوید، من اول بمباران می کنم، سپس شما حمله کنید.

هواپیما اشاره دارد

شماره یک بمب های خود را روی هدف می اندازد. جدای روی هدف حرکت می کند و بمب های خود را با احتیاط پرتاب می کند. دود غلیظ ناشی از سوختن تانک های دشمن هوا را پر می کند. ناگهان هواپیما به شدت تکان می خورد و چند ثانیه بعد با لرزش شدید دیگری به سمت بالا پرتاب می شود. خلبان کابین عقب متوجه می شود که نشانگر دور موتور مناسب به صفر می رسد و موتور سمت راست کار نمی کند.

چراغ های قرمز چشمک زن همراه با بوق های ممتد نشان دهنده وضعیت بحرانی جنگنده است. غفور همچنان آرام و مصمم به سمت مرز در حال پرواز بود. او مصمم بود به هر وسیله ای از مرز عبور کند. بعد از عبور جنگنده از بهمنشیر وارد مرزهای ایران می شوند، وقتی غفور از رادیو اعلام می کند که هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و یکی از موتورها کار نمی کند، هیدرولیک هواپیما دیگر کار نمی کند، زیر اینها. در شرایطی که به پایگاه نمی رسیم و باید هواپیما را ترک کنیم.

سرعت هواپیما زیاد و ارتفاع آن کم بود. در این شرایط امکان خروج وجود نداشت. سرهنگ جدی با خلبان در کابین عقب صحبت می‌کند، در حالی که ما آماده می‌شویم تا ارتفاع را افزایش دهیم و سپس خارج شویم. غفور هواپیما را به ارتفاع 3000 پایی می برد، الان 50 کیلومتر با مرز فاصله دارند. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج می شود و شروع به فرود می کند. سرهنگ از کابین عقب به خلبان می گوید که آماده ایجکت باشد و سپس ماشه را می کشد و هر دو خلبان در حدود 7 کیلومتری جاده ماهشهر – آبادان از هواپیما خارج می شوند.

ستوان خلجی به سلامت به زمین می رسد اما از ناحیه گردن و بازو مجروح می شود و به دنبال غفور می گردد. او دودی را از دور می بیند که نشان دهنده محل سقوط هواپیما است. کمی جلوتر چتر جدی سرهنگ گفور را می بیند. بدن ستوان یخ می زند. در چند متری گفور را می بیند. وای خدای من، صندلی خاموش نیست و کمربندهای ایمنی هنوز بسته هستند.

خلجی در نگاه اول فکر می کند غفور غش کرده است. صدای او غفور غفور است. همزمان با مشت به صورت غفور زد. نبضش را می گیرد، اما قلب گفور می ایستد. غفور نفس نمی کشد. ستوان ناگهان متوجه بالا آمدن سینه غفور و شکستگی مچ پا در اثر برخورد با زمین می شود.

منطقه بسیار خطرناک بود و ستوان باید منطقه را ترک می کرد، اما با جنازه غفور چه کار می کرد؟ نمی توانست او را آنجا بگذارد. در این افکار متوجه دو جیپ شد که به سمت آنها می آمدند، فکر نمی کرد ممکن است عراقی باشند، بادامک کلت را بالا آورد تا آنها را بزند، اما هیچ پوششی وجود نداشت، او در یک بیابان صاف افتاده بود.

ماشین ها در 500 متری خلجی توقف کردند و عده ای پیاده شدند و اسلحه هایشان را به سمت او نشانه رفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آنها به فارسی گفت جلو نرو! با خوشحالی از ایرانی بودن آنها فریاد زد من هم ایرانی هستم و به سمت آنها دوید که ناگهان یکی از آنها تیراندازی کرد و گفت: روی زمین بخواب.

ستوان کارتش را از جیبش درآورد و گفت: «من خلبان ایرانی هستم. دوستم هم شهید بود. مردم آمدند و او را در آغوش گرفتند، همه کنار غفور نشستند و برای او فاتحه خواندند.»

انتهای پیام



منبع

میانگین امتیاز کاربران: 0 / 5. تعداد آرا: 0

سایر مطالب مرتبط
پرسش/نظر خود را مطرح کنید.

پرسش/نظر خود را مطرح کنید. (آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد)