از هق هق‌ گریه متهم به قتل تا زنی که کام زندگی را تلخ کرد

0
(0)

از هق هق‌ گریه متهم به قتل تا زنی که کام زندگی را تلخ کردخبرگزاری فارس: از هق هق‌ گریه متهم به قتل تا زنی که کام زندگی را تلخ کرد

مرد میانسال در جلسه دادگاه از کرده خود پشیمان بود و هق هق گریه می‌کرد و از زنی می‌گفت که زندگی را به کامش تلخ کرده بود.

به گزارش خبرنگار حوادث فارس، قضات و بازپرسان در حین سالها انجام فعالیت و مشغله سخت و طاقت فرسای خود بعضا به نکاتی برخورده و خاطراتی در ذهنشان می‌ماند.

قربانزاده سرپرست دادگاه کیفری شماره یک تهران یکی از آن خاطرات خود را برای خبرگزاری فارس بازگو کرده است.

در زیر می‌خوانید.

در پرونده ای مردی همسر خود را به قتل رسانده بود. فرزندانش مدام به شعبه مراجعه و پیگیر کار پدرشان بودند.

در جلسه دادرسی نیز همه فرزندان متهم حضور یافته بودند. از آنجا که در پرونده مطالبی مطرح شده بود، در ابتدای جلسه به متهم گفتم ممکن است دادگاه به اقتضای روند رسیدگی ناگزیر باشد سئوالاتی را طرح کند.

بنابراین برای آنکه راحت تر بتوانی حرفهایت را بزنی و دفاعیاتت را بیان کنی، اگر موافقی از بچه هایت بخواهم در بیرون از دادگاه باشند.

متهم گفت نه من هیچ مشکلی ندارم. ترجیح می دهم بچه هایم نیز باشند تا بدانند پدرشان به چه علت مرتکب این کار شده است.

سپس در بیان دفاعیاتش گفت اگر دادگاه اجازه می دهد ماجرا را از ابتدا تعریف کنم و آنگاه اینگونه آغازکرد: من برای خودم کسی بودم. دراداره مسئولیتی داشتم. در قسمت بازرسی اداره کار می کردم. قریب هشت سال قبل همسر اولم فوت کرد. سه سالی را بخاطر مراعات حال بچه هایم ترجیح دادم تجدید فراش نکنم.

برای کمک درآمد و اینکه به نحوی از تنهایی دربیایم، با معرفی یکی از دوستان بعد از تعطیلی اداره می رفتم در یک شرکت کار می کردم. تا اینکه در همانجا با خانمی آشنا شدم.

چون او هم از همسر خود جدا شده بود بعد از پنج شش ماه برای ازدواج با ایشان به توافق رسیدیم. پس از اینکه وارد زندگی من شد همیشه خدا را شکر می کردم که چنین همسری نصیبم شده است.

هروقت از ازدواج اولش می پرسیدم، می گفت خاطره تلخی بوده که به گذشته های خود سپرده است. هرگز نمی خواهد دوباره به آن خاطرات برگردد. در حق فرزندانم فوق العاده مهربان بود.

اما نمی دانم یکباره چه اتفاقی افتاد که رفتارش به کلی تغییر کرد. بسیار بهانه گیر شده بود. به بهانه های مختلف با من قهر می کرد و حرف نمی زد. گاهی چندروز. گاهی یک هفته. گاهی بیشتر.

تا اینکه در بار آخر طوری شده بود که داخل یک خانه به کلی جدا از هم زندگی می کردیم. جدا از هم غذا می خوردیم.

زندگی برایم خیلی سخت شده بود. برای خودش داخل پذیرایی جا می انداخت و همانجا می خوابید.

از من کناره گیری می کرد. چند بار رفتم با زبان خوش به ایشان گفتم دست از این کارهایش بردارد. اما گوشش بدهکار نبود.

دستش را می گرفتم می کشیدم ببرم سرجایش بخوابد اما مقاومت می کرد. یک شب، دیگر طاقتم طاق شد.

بالش را از زیر سرش کشیدم. ابتدا سرش داد زدم گفتم می آیی سرجایت بخوابی یا نه؟ گفت نه.

بالش را روی صورتش گذاشتم وفشاردادم و برداشتم و پرسیدم می آیی یا نه؟ وقتی بالش را برداشتم، رنگ چهره اش تغییر کرده بود و نفس کشیدنش تندتر شده بود ولی باز نپذیرفت و با عصبانیت به من گفت گم شو.

این بار چون بشدت عصبانی شده بودم، بالش را روی صورتش گذاشتم. ابتدا با دودست فشار دادم بعد روی بالشی که روی صورتش گذاشته بودم، نشستم.

قدری دست و پا زد وچند لحظه بعد آرام شد. به همان حال رهایش کردم و رفتم در گوشه ای از پذیرایی نشستم و با صدای بلند گریه کردم.

ترس برم داشته بود. مثل بید می لرزیدم دست و پایم بی حس شده بود یک ساعتی بدون هر حرکتی مثل یک آدم مرده همانجا نشسته بودم.

نمی دانستم باید چه کارکنم. فکری به سرم زد بلند شدم جسد را داخل همان پتویی که رویش کشیده بود پیچیدم انداختم روی کولم و از طریق پله ها بردم داخل پارکینگ گذاشتم صندوق عقب خودرو.

به سمت جاده هراز راه افتادم و درمحل مناسبی نگه داشتم جنازه را از صندوق عقب خودرو در آوردم و کشیدم انداختم داخل دره و برگشتم.

از کاری که کردم کاملاً پشیمانم اما رفتارهای نامناسب همسرم زندگی شیرین من و خودش را تباه کرد.

متهم پس از آنکه حرفهایش تمام شد چند لحظه ای سرش را پایین انداخت و سکوت کرد و بعد هق هق گریه اش آغاز شد و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن.

انتهای پیام/

لینک اصلی خبر

میانگین امتیاز کاربران: 0 / 5. تعداد آرا: 0

سایر مطالب مرتبط
پرسش/نظر خود را مطرح کنید.

پرسش/نظر خود را مطرح کنید. (آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد)